اذان آخر

طبیبا وامکن زخم سَرَم را

مسوزان قلب زینب دخترم را

طبیبا کار من از درمان گذشته

زد آتش زخم سر این پیکرم را

طبیبا نسخه ننویسی که باید

اجل برچیند امشب بسترم را

ببند آنگونه فرقم را که در قبر

نبیند فاطمه زخم سَرَم را

من آن یارم که شستم در دل شب

تن خونین تنها یاورم را

درود زندگی را گفتم آن روز

که زد در کوچه قنفذ همسرم را

در و دیوار مسجد هست شاهد

که من گفتم اذان آخرم را

 

ستاره


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها